برچسب: شعر کلاسیک

تو

تو بیا که در نبودت دگرم نمانده نایی که همه غریبه اند و تو به جانم آشناییهمه دارم شده عشقت که به جان خود امانت نگهش...

آوار

وقتی پدر در زیر آن آوار می میرد در کنج خانه کودکش صد بار می میردمادر تمام هستی اش را می دهد از دست با این...

خراب خانه

از این خراب خانه که رفتی دیوار ها جذام گرفتند غم ها تمام زندگی ام را در اختیار تام گرفتنداز این خراب خانه که رفتی با پنجره هوار...

برف

چشمِ همه را آمده روشن کرده پیراهنِ ابرِ خسته را تن کرده من معتقدم برف همان باران است تنها هوسِ سپید گفتن کرده...علی عطری

دلم

تا در کنارِ نامِ تو معنا شود دلم باید دوباره تارکِ دنیا شود دلمباید دوباره سر بگذارد به کوه و دشت تا ردپایِ فصلِ تماشا شود...

گنبد

ها کرد و نوشت روی شیشه: مقصد گنبد...گنبد...همیشه ...گنبد...گنبد غصـّه... یعنی قطارِ مشهد_تهران شادی... یعنی قطارِ تهران_مشهدعلی عطری

چشم

چشم من ، چشمه ی جوشان شده ی روبه زوالبه سگ‌ِ تشنه ی چشمت نرسید این همه سالسهمم از باغِ بزرگت شده یک برگ...

آخرین اخبار

پیشنهاد سردبیر