در زمان باراک اوباما، مهار چین به عنوان محور اصلی سیاستهای آسیایی آمریکا قرار گرفت. اقدامی که راهبردِ مبتنی بر سه جانبهگرایی را که برای اولین بار در یک کمیسیون سه جانبه قدیمی در سال 1970، مطرح شده بود، شکل داد.
به گزارش نباء خبر،دورههای سیاستخارجی در ایالات متحده آمریکا با رویدادهای چشمگیر جهانی آغاز شده و به پایان می رسند و لزوما با مسائل برنامهریزی شده، همانند انتخابات ریاستجمهوری در این کشور همخوانی ندارند.
«سوال مهمی که در رابطه با سیاست خارجی دوره جو بایدن مطرح میشود، این است که آیا سیاست خارجی دولت وی در آینده کاملا متفاوت از سیاست خارجی دوره دونالد ترامپ خواهد بود؟ جدا از برخی اقدامات نمادین همچون پیوستن به توافقنامههایی همچون توافقنامه پاریس (مربوط به تغییرات اقلیمی)، بعید به نظر میرسد، تغییرات محسوسی در عرصه سیاستخارجی دولت جدید آمریکا نسبت به دولت ترامپ مشاهده شود».
پس از جنگ جهانی دوم، آمریکا خیلی سریع از انزوا خارج شد و شوک ناشی از جنگ کره، این کشور را به سمت و سوی دیگری سوق داد. مرحله اولیه جنگ سرد از 1950 تا 1960 ادامه داشت و زمانی که دولت جانسون متوجه شد تداوم این جنگ در ویتنام با شکست مواجه خواهد شد، تصمیم گرفت، شرایط را تغییر دهد. از این زمان آمریکا دوران تنشزدایی در سیاست خارجی را آغاز کرد. آغاز این دوران با خروج این کشور از حوزه نفوذ چین و هند همراه بود. در عین حال آمریکا سعی کرد از شدتِ تنش با روسیه و چین بکاهد. در همین دوران بود که حمله شوروی به افغانستان شوک بزرگی به آمریکا وارد کرد و از این رو دورهای جدید همزمان با ریاست جمهوری ریگان آغاز شد. دورانی که در نهایت با فروپاشی دیوار برلین در سال 1989 و انحلال کامل اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیست در سال 1991 پایان پیدا کرد.
جنگ خلیج فارس در سال 1991 آغازگر مرحله دیگری در عرصه سیاست خارجی آمریکا شد که ما هنوز در آن زندگی میکنیم. پیروزی سریع و به ظاهر آسان نیروهای نظامی آمریکایی بر عراقِ زمان صدام حسین در این جنگ، احساس اغراقآمیزی در برخورداری از یک قدرت مطلق را برای آغاز جنگ در راستای تغییر رژیمهای سیاسی نامطلوب در بین سیاستمداران آمریکایی ایجاد کرد. از آن زمان تا به امروز، در عین حال که اکثر روسای جمهور این کشور بر سر جزئیات مسائل مختلف، اختلاف نظرات بسیاری با یکدیگر داشتهاند، اما همگی چه در حزب دموکرات و جمهوریخواه، از بیل کلینتون گرفته تا جو بایدن و حتی دونالد ترامپ در مورد هدف حفظ هژمونی آمریکا در شرق آسیا متفقالقول هستند. هدفی که با وجودِ گسترش قدرت نظامی آمریکا میتواند به حوزههای دیگری همانند اروپای شرقی و خاورمیانه نیز سرایت کند.
در منطقه اروپای شرقی، متلاشی شدن اتحاد جماهیر شوروی، خلا قدرت بسیاری را ایجاد کرد که به موجب آن، آمریکا در صدد برآمد تا از طریق گسترش پیمان نظامی امنیتی ناتو به مرزهای روسیه، این خلا را پر کند. برنامههای آمریکا به منظور متحد کردن گرجستان و اوکراین در حوزه نفوذ و قمرو نظامی خود و هم پیمان شدن با لهستان، مجارستان و کشورهای سابق عضو پیمان ورشو در اروپای شرقی در همین راستا بود، با این حال مداخله روسیه به مرور زمان، تمامی این طرحها خنثی شد.
در منطقه خاورمیانه بزرگ ، از آفریقای شمالی تا آسیای میانه نیز، حملات القاعده به ایالات متحده آمریکا درسال 2001 بهانه خوبی به دست دولت بوش داد تا علاوه بر حمله به افغانستان، ترتیب تغییر رژیم در عراق را به وجود آورد. از آن زمان تاکنون سه کشور چندقومیتی(عراق، سوریه، لیبی) که توسط دولتهای فرانسه و بریتانیا در منطقه ایجاد شدند، تحت تاثیر اختلافات قومی و جناحی به نوعی از هم پاشیده شدهاند. در مقابل دولتهای اصیل ملی همچون ایران، ترکیه، مصر در منطقه با حفظ هویت قوی خود همچنان وحدت خود را حفظ کردهاند.
همانطور که آمریکا تلاش کرده است تا خلا قدرت در اروپای شرقی را پس از عقب نشینی ارتش سرخ در این منطقه پر کند، سعی کرد تا خلا قدرت در برخی از کشورهای خاورمیانه همانند عراق، لیبی، سوریه را که دچار بیثباتی و آشوب شدهاند را نیز با حضور خود پر کند. از این رو در تلاش برای ایجاد هرج و مرج طولانی در سرزمینهای این کشورها است. عاملی که زمینه شکلگیری یک جنگ نیابتی گسترده را با هدف سرنگونی دولت بشار اسد در سوریه ایجاد کرد.
به این ترتیب میتوان گفت که هم در اروپای شرقی و هم در خاورمیانه، ایالات متحده آمریکا از زمان کلینتون تا کنون به عنوانِ یک قدرت تجاوزگر و تجدیدنظر طلب شناخته شده است و این روند در زمان بایدن نیز همچنان به قوت خود ادامه پیدا خواهد کرد. آمریکا سعی دارد تا برای گسترش قدرت امپراتوری غیر رسمی خود هر اقدامی را به کار گیرد و در این راه، از تلفات زیاد سربازان آمریکایی و فدا شدن زندگی بی شماری از افراد مناطق مورد نظر و یا حتی هدر رفتن تریلیونها دلار هزینه هیچ ابایی ندارد. با این همه در شرق آسیا، ظهور قدرت منطقهای جدیدی همچون چین، معادلات آمریکا را برهم ریخته و این کشور را در حالت دفاعی قرار داده است.
در زمان باراک اوباما، مهار چین به عنوان محور اصلی سیاستهای آسیایی آمریکا قرار گرفت. اقدامی که راهبردِ مبتنی بر سه جانبهگرایی را که برای اولین بار در یک کمیسیون سه جانبه قدیمی در سال 1970، مطرح شده بود، شکل داد. طبق این استراتژی، ایالات متحده آمریکا، ضمن ایجاد توازن نظامی در چین، تلاش کرد تا توافقات اقتصادی تجاری اقیانوس آرام و اقیانوس اطلس را با قوانینی مصوب برای آمریکا به وجود آورد تا چین را در آینده و در سایه وجود شرایطی خاص، مجبور به پیوستن به این بلوکها نماید. پیمان تجاری اقیانوس آرام به عنوان یک بلوک تجاری ضد چین و تحت سلطه آمریکا به حساب آمد و مشارکت تجارت و سرمایه گذاری در ترانس آتلانتیک نیز به سمت و سویی حرکت کرد تا ناتویی را برای تجارت در این منطقه راهاندازی نماید که چین از آن حذف شود.
با این وجود، استراتژیهای راهبردی اوباما حتی پیش از انتخابات سال 2016 شکست خورد. توافق شراکت جامع و پیشروی ترنس-پاسفیک، عملا به این خاطر که در تضاد با منافع اقتصادی اروپا بود، از بین رفت و پیمان تجاری اقیانوس آرام که با وجود 12 عضو از جمله آمریکا، تنها به این خاطر که منافع مالی و دارویی آمریکا و سایر لابیهای حامی آن را تامین میکرد، از اعتبار افتاد، طوریکه ترامپ در 23 ژانویه 2017 کنارهگیری آمریکا از این پیمان را اعلام کرد.
ترامپ نیز همانند اوباما به دنبال مهار چین بود، اما با اقداماتی یک جانبه گرایانه و نه سه جانبه. دولت ترامپ حتی مایل به تامین کالاهای مهم برای متحدانش در آسیا و اروپا و آمریکای شمالی نبود و این سنت شکنی وی همه معادلات پیشین در زمان اوباما را برهم زد.
اکنون نوبت دولت بایدن است که اهداف پیشین آمریکا را دنبال نماید. او به عنوان یکی از پیشکسوتان دولت اوباما، ممکن است در واقع آغاز کننده سومین دوره ریاست جمهوری اوباما باشد. این احتمال وجود دارد که بایدن در مورد برخی از موضوعات همچون چین به دنبال یک تنشزدایی باشد، با این حال هم نخبگان دموکرات و حتی جمهوریخواهان در باب این موضوع یک اشتراک نظر دارند که سیاستهای کشور چین در باب آمریکا، اکنون خشنتر از چهار سال گذشته خواهد بود. در چنین شرایطی محتملترین سناریو برای دولت بایدن میتواند بازگرداندن استراتژی سهجانبه اوباما در ایجاد بزرگترین ائتلاف با متحدین علیه چین باشد.
تاکید دولت بایدن بر شکلگیری اتحادها، ممکن است بیشتر در قالب اتحاد چهارجانبه، تحت عنوان «کواد» میان چهار کشور ایالات متحده آمریکا، ژاپن، استرالیا و هند باشد. انگلیس نیز ممکن است از سیاست آسیای شرقی در آمریکا در این راستا حمایت کند. در مقابل کشورهایی همچون آلمان و فرانسه، به عنوان قدرتهای مسلط در اروپا، چین را یک بازار گسترده میبینند و نه یک تهدید. به همین خاطر احتمال شکست بایدن در صورت تلاش برای تکرار استراتژی بزرگ اوباما به منظور مهار چین از طریق سهجانبه گرایی بالا خواهد رفت.
نخبگان سیاسی دموکرات آمریکا بسیار بیشتر از همتایان جمهوریخواه خود، اروپا دوست هستند و از روسیه هراس دارند.این مسئله تا حدی، تحت تاثیر سیاستهای داخلی آمریکاست. در بین نخبگان حزب دموکرات، پوتین، نماد ملیگرایی، محافظهکاری اجتماعی است. خصومت غیرمنطقی حاکمیت دموکرات آمریکا فراتر از روسیه به دولتهای دموکراتیک و محافظهکار دیگر در لهستان، مجارستان نیز کشیده شده است که بایدن آنها به عنوان رژیمهای توتالیتر یاد میکند.
در خاورمیانه بر خلاف اروپای شرقی، دولت بایدن با کمک مصر و عربستان، احتمالا ایدئولوژی چپ لیبرال را فدای پروژه حداکثرسازی قدرت آمریکا و تحکیم حضور نظامی در منطقه میکند. در این راستا، نباید در دوره بایدن انتظار رخداد تغییرات بنیادین و به عنوان مثال، پایان یافتن جنگهای خارجی آمریکا را داشت. هر دو حزبی که در آمریکا پشت سر بایدن قرار دارند، برعکس انتظار بدتر شدن شرایط را در این زمینه دارند.