صدای پای اسرائیل بیخ گوش ایران

اسرائیل

به گزارش صدانیوز به نقل از دیپلماسی ایرانی فریدون مجلسی  ضمن تاکید بر این نکته که با امضای توافق صلح ابوظبی و تل آویو، خاورمیانه عملا وارد دوره جدیدی از تحولات خواهد شد در خصوص این که آیا با رسمی شدن این توافق و باز شدن پای اسرائیل در امارات متحده عربی و بحرین، آن […]

به گزارش صدانیوز به نقل از دیپلماسی ایرانی فریدون مجلسی  ضمن تاکید بر این نکته که با امضای توافق صلح ابوظبی و تل آویو، خاورمیانه عملا وارد دوره جدیدی از تحولات خواهد شد در خصوص این که آیا با رسمی شدن این توافق و باز شدن پای اسرائیل در امارات متحده عربی و بحرین، آن هم در کنار مرزهای ایران، تل آویو خواهد توانست موازنه امنیتی با تهران را به سود خود تغییر دهد، عنوان داشت که اقدام ایالات متحده آمریکا برای میانجیگری بین اسرائیل با امارات متحده عربی و بحرین که نهایتا شب گذشته به امضای سند توافقنامه صلح کشیده شد به منظور رسیدن به ائتلافی است که ذیل عادی سازی روابط دیپلماتیک طرفین، اولا به ارتقای امنیت اسرائیل کمک کند و از آن مهمتر یک جبهه تمام عیار امنیتی در برابر ایران ایجاد شود. اما این بار تفاوت اصلی آنجاست که این جبهه امنیتی در کنار مرزهای ایران و در منطقه فوق العاده حساس خلیج فارس شکل گرفته است.

سرانجام پس از حرف و حدیث های مفصل در خصوص اقدام امارات متحده عربی برای عادی سازی روابط خود با اسرائیل و علی رغم تمام مخالفت ها و موافقت های منطقه ای و بین المللی ساعات پایانی شب گذشته (سه شنبه شب) شاهد بودیم که در باغ جنوبی کاخ سفید این توافق به امضای طرفین رسید. در این مراسم عبدالله بن زاید، وزیر امور خارجه امارات،‌ عبداللطیف الزیانی، وزیر امور خارجه بحرین و بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل با نظارت دونالد ترامپ، رئیس جموری ایالات متحده و در حضور بیش از ۷۰۰ نفر از حاضران نسخه نهایی توافقنامه صلح امارات متحده عربی و اسرائیل را که در سه نسخه عربی، انگلیسی و عبری تهیه شده بود امضاء کردند. بعد از آن بود که وزیر امور خارجه بحرین، نخست وزیر اسرائیل و ترامپ سند اعلام حمایت از توافق صلح تل‌آویو و منامه را که آن هم در سه نسخه عربی، عبری و انگلیسی تهیه شده بود، به امضاء رساندند. حال باید دید جزئیات این توافقنامه چقدر به نفع اسرائیل خواهد بود؟ آیا پیرو برخی از تحلیل ها با رسمی شدن این توافق و باز شدن پای اسرائیل در امارات متحده عربی و بحرین، آن هم در کنار مرزهای ایران، تل آویو خواهد توانست موازنه امنیتی با تهران را به سود خود تغییر دهد؟ دیپلماسی ایرانی پاسخ به این سوالات را در گفت وگویی با فریدون مجلسی، دیپلمات پیشین کشور و کارشناس و تحلیلگر مسائل بین‌الملل پی گرفته است که در ادامه می خوانید:

با وجود تمام حواشی و واکنش های منفی و مثبت کشورهای منطقه و فرامنطقه ای، ساعات پایانی گذشته (سه شنبه شب به وقت تهران) متن نهایی توافقنامه صلح امارات متحده عربی با اسرائیل به امضای عبدالله بن زاید، وزیر خارجه امارات و بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل رسید؛ مراسمی که با نظارت دونالد ترامپ، رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا و همچنین در سایه حضور بیش از۷۰۰ نفر از حاضران در باغ جنوبی کاخ سفید انجام شد. در این مراسم علاوه بر امضای این توافقنامه صلح امارات و اسرائیل، سند اعلام حمایت از توافق صلح تل‌آویو و منامه را که آن هم در سه نسخه عربی، عبری و انگلیسی تهیه شده بود، توسط عبداللطیف الزیانی، وزیر امور خارجه بحرین و بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل امضاء شد تا با این امضاها عملا توافق عادی سازی روابط اسرائیل با امارات و بحرین صورت رسمی پیدا کند. حال سوال اینجاست که فارغ از حمایت ها یا انتقادات نسبت به تلاش ابوظبی و منامه برای عادی سازی مناسبات با تل آویو، اساساً امضای این دو سند توافق چه تاثیری بر تحولات منطقه خواهد داشت. به هر حال شما جزء آن دسته از دیپلمات‌ها و کارشناسانی هستید که همواره اعتقاد دارید تحولات منطقه غرب آسیا مستقیم یا غیرمستقیم به امنیت اسرائیل بازمی گردد؛ خصوصا که در راستای نگاه شما عده ای از کارشناسان و تحلیلگران مسائل منطقه نیز بر این باورند اگر چه با حضور ایران در جنگ سوریه و نفوذ تهران تا پشت دیوارهای مرزی سرزمین‌های اشغالی سبب شد که معادله موازنه امنیت در منطقه خاورمیانه به سود محور مقاومت با مرکزیت جمهوری اسلامی تغییر پیدا کند اما بعد از برقراری روابط دیپلماتیک امارات متحده عربی و اسرائیل به نظر می رسد که این معادله موازنه امنیت قدری تغییر پیدا کرده و یا خواهد کرد. چرا که فارغ از محکوم کردن یا نکردن اقدام ابوظبی و منامه و خائن نامیدن امارات و بحرین واقعیت آن است که در نهایت با باز شدن پای تل‌آویو در کنار مرزهای ایران، موازنه امنیت بین دو طرف (تهران و تل آویو) اقتضائات جدیدی پیدا کرده است. ارزیابی شما در این خصوص چیست؟

من اقدام امارات متحده عربی و بحرین برای امضای توافقنامه‌ صلح با اسرائیل را تلاشی به منظور برقراری، عادی سازی و یا آشکار سازی روابط دیپلماتیک میان ابوظبی و منامه با تل‌آویو تلقی نمی‌کنم، بلکه آن را اقدامی مشترک از سوی ایالات متحده آمریکا، اسرائیل و برخی از کشورهای عربی برای ایجاد یک ائتلاف امنیتی ضد تهران می دانم. پس بی شک با امضای توافق صلح ابوظبی و تل آویو و نیز سند اعلام حمایت از توافق صلح تل‌آویو و منامه، خاورمیانه عملا وارد دوره جدیدی از تحولات خواهد شد. موید این تحلیل من هم به ذکر این واقعیت بازمی‌گردد که اساساً وجود روابط و مناسبات دیپلماتیک بین برخی از کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس و اسرائیل به سال ها پیش و قبل تر از دوران ترامپ بازمی گردد. به گونه‌ای که روابط میان منامه و تل آویو اکنون قدمتی بیش از ۲۰ سال پیدا کرده است. در همین راستا حتی من معتقد بودم که پیش از امارات متحده عربی این بحرین خواهد بود که به سمت عادی سازی مناسبات با اسرائیل و امضای توافقنامه صلح خواهد رفت، ولی باز هم در همین خصوص شاهد بودیم که کمتر از یک ماه از اقدام امارات متحده عربی و اسرائیل برای عادی سازی روابط، بحرین نیز با تصمیم مشابهی، عملاً پای اسرائیل را در کنار مرزهای ایران باز کرد. پس مسئله تلاشی به منظور برقراری، عادی سازی و یا آشکار سازی روابط دیپلماتیک میان ابوظبی و منامه با تل‌آویو نیست، بلکه اقدامی مشترک از سوی ایالات متحده آمریکا، اسرائیل و برخی از کشورهای عربی برای ایجاد یک ائتلاف امنیتی ضد تهران است. لذا همانگونه که شما به درستی اشاره کردید من بارها و بارها در مطالب و گفت وگوهایم با رسانه ها بیان داشته و دارم که هر اتفاق و رویدادی در منطقه خاورمیانه بدون شک، مستقیم یا غیرمستقیم به تلاش برای حفظ امنیت اسرائیل باز می گردد. از این رو اقدام ایالات متحده آمریکا برای میانجیگری بین اسرائیل با امارات متحده عربی و بحرین که نهایتا شب گذشته به امضای سند توافقنامه صلح کشیده شد به منظور رسیدن به ائتلافی است که ذیل عادی سازی روابط دیپلماتیک طرفین، اولا به ارتقای امنیت اسرائیل کمک کند و از آن مهمتر یک جبهه تمام عیار امنیتی در برابر ایران ایجاد شود. اما این بار تفاوت اصلی آنجاست که این جبهه امنیتی در کنار مرزهای ایران و در منطقه فوق العاده حساس خلیج فارس شکل گرفته است. چون بدون شک مهمترین پارامتر در کاهش و یا افزایش امنیت اسرائیلی‌ها به کاهش و یا افزایش فشار بر ایران ارتباط پیدا می کند. واقعیت آن است که بعد از روی کار آمدن دونالد ترامپ تلاش های جدی از جانب کاخ سفید برای ارعاب کشورهای عربی منطقه از ایران در قالب پروژه ایران هراسی در دستور کار قرار گرفت. همین پروژه ایران هراسی در منطقه سبب شد کی طی بیش از سه سال گذشته کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس در مسیر همراهی، اتحاد و عادی سازی مناسبات با دیپلماتیک با اسرائیل قرار گیرند.

یعنی اکنون شرایط در حال پیشروی به این نقطه است که ایران کانون ناامنی در غرب آسیا به شمار می رود. لذا برای کنترل ایران و ارتقای امنیت خاورمیانه باید به سمت اتحاد، همراهی و عادی سازی مناسبات دیپلماتیک با اسرائیل پیش رفت؛ گزاره ای که در یک ماه اخیر ورد زبان مقامات کاخ سفید شده است. ائتلاف اعراب و اسرائیل در منطقه ضد ایران. البته که بی شک این تلاش جزء اقداماتی است که دونالد ترامپ از آن نهایت بهره برداری انتخاباتی را خواهد داشت. یعنی برنامه جدی و راهبردی وجود دارد که کشورهای عربی منطقه به سمت عادی سازی مناسبات دیپلماتیک با اسرائیل سوق داده شوند، چه از طریق فشار، تهدید و ارعاب سیاسی و دیپلماتیک و چه از طریق وعده حمایت نظامی و تطمیع تا از این طریق از انزوای اسرائیل در منطقه جلوگیری شود. ضمنا این نکته را هم نباید فراموش کرد که اگر چه امارات متحده عربی و بحرین در کنار مصر و اردن تنها کشورهای جهان عرب هستند که به صورت رسمی عادی سازی مناسبات دیپلماتیک را با اسرائیل در دستور کار قرار دادند، اما واقعیت آن است که در بستر مناسبات جاری منطقه اکثر کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس این عادی سازی را مدت هاست که پیش می برند. پس به باور من امضای دیشب توافق صلح امارات متحده عربی و بحرین با اسرائیل برای عادی سازی روابط دیپلماتیک می‌تواند سنگ بنای ایجاد روابط دیگر کشورها در منطقه با اسرائیل شود. به این ترتیب موازنه امنیتی و نظامی در منطقه به هم خواهد خورد چرا که موازنه سیاسی و دیپلماتیک غرب آسیا با این توافقات به هم خورده و هر چه این موازنه به هم بخورد امکان اصطکاک سیاسی، امنیتی و نظامی و بروز تنش های دیپلماتیک وجود دارد. بنابراین از این پس تحولات منطقه وارد دوران حساس و ملتهبی شده است.

نکته مهمی که در خصوص مراسم شب گذشته امضای توافقنامه صلح امارات متحده عربی با اسرائیل و نیز سند اعلام حمایت از توافق صلح تل آویو منامه وجود دارد به عدم توازن مقامات حاضر باز می گردد. پیرو این نکته شب گذشته ما شاهد حضور عبدالله بن زائد، وزیر امور خارجه امارات متحده عربی و عبداللطیف الزیانی، همتای بحرینی وی بودیم. در صورتی که در آن سو بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل و دونالد ترامپ، رئیس جمهور ایالات متحده به عنوان سران قرار داشتند. لذا این سوال در ذهن شکل می گیرد که چرا به مانند توافقنامه صلح کمپ دیوید که در ۱۷ سپتامبر ۱۹۷۸ میلادی با حضور انور سادات، رئیس جمهوری وقت مصر، مناخیم بگین، نخست وزیر وقت اسرائیل و جیمی کارتر، رئیس جمهوری وقت ایالات متحده بین سران امضاء شد، این توافقنامه صلح در غیاب سران بحرینی و اماراتی و به خصوص محمد بن زائد که بسیاری وی را معمار طرح صلح اعراب و اسرائیل و از پیشگامان معامله قرن می دانند، برگزار شد؟ علت عدم توازن سیاسی و دیپلماتیک مقامات حاضر در مراسم دیشب چه بود؟

با وجود آنکه تهران با برخی اقدامات خود در منطقه به خصوص نوع عملکردش در جنگ یمن سبب شده تا کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس با پررنگ کردن تهدید ایران توجیهی برای نزدیکی با اسرائیل و امضای توافقنامه صلح با تل آویو را در دستور کار قرار دهند، اما قطعاً امضای این توافقنامه صلح و عادی سازی مناسبات دیپلماتیک امارات متحده عربی و بحرین با اسرائیل دارای تبعات گسترده سیاسی، دیپلماتیک، اجتماعی و حتی امنیتی زیادی برای سران و مقامات منامه و ابوظبی را به دنبال خواهد داشت. در همین راستا ما شاهد گسل و اختلاف سیاسی در امارات متحده عربی هستیم. چرا که به باور شیخ نشین دوبی امارات متحده عربی و به خصوص محمد بن زائد با این اقدام برای عادی سازی روابط با اسرائیل عملا کل این کشور را در معرض یک تهدید امنیتی جدی قرار داده است. اتفاقا به دلیل همین شرایط امنیتی بسیاری معتقدند با در نظر داشتن این احتمال که شاید در آینده ای نزدیک شاهد تقابل امنیتی تهران و تل آویو در خاک امارات باشیم. لذا در این صورت گزاره خروج گسترده فرصت های سرمایه گذاری و تجاری از امارات قطعی است. به همین واسطه اکنون اختلافات بسیار جدی بین شیخ دبی و ابوظبی وجود دارد. چون شیخ دبی به دنبال ثبات سیاسی، دیپلماتیک و امنیتی به تبع آن ثبات اقتصادی و تجاری است، در حالی که ابوظبی به دنبال پیروی از سیاست های ریاض و واشنگتن در منطقه است و به همین واسطه اکنون چالش‌های جدی امنیتی و دیپلماتیک برای خود فراهم کرده که تبعات منفی برای اقتصاد دبی هم داشته است. پس مسئله را باید در درون خود امارات بررسی کرد. چون اکنون این کشور برای به حاشیه کشاندن این شرایط سعی کرده است به نام تهدید ایران روابط خود را با اسرائیل برقرار کند تا به خیال خود قدری وضعیت تغییر پیدا کند. به همین واسطه محمد بن زاید، ولیعهد اماراتی از حضور در این مراسم برای امضای توافقنامه صلح با بنیامین نتانیاهو خودداری کرد تا باعث تشدید میزان اختلافات سیاسی در داخل امارات متحده عربی و علی الخصوص با شیخ دوبی نشود. چون این حضور او می توانست دهن کجی به دوبی تلقی شود. از طرف محمد بن زائد اگر چه به باور برخی معمار طرح صلح اعراب و اسرائیل و از پیشگامان معامله قرن به شمار می رود ولی وی خوب می داند این اقدامات او با مخالفت هایی، هم در جامعه اسلامی و هم در جهان عرب همراه شده است.

لذا بن زائد با عدم حضورش در مراشم شب گذشته سعی کرد ضمن اجرای خواسته واشنگتن و تل آویو، چهره مخرب و منفی از خود در جامعه عربی به نمایش نگذارد. کما اینکه مشابه همین دلایل برای حمد بن عیسی آل خلیفه، پادشاه بحرین نیز وجود دارد. به هرحال شدت مخالفت ها و انتقاد بسیاری از گروه‌ها و شخصیت‌های سیاسی بحرینی نسبت به اقدام منامه برای عادی سازی مناسبات با اسرائیل سبب شده است که آل خلیفه هم از حضور در مراسم امضای سند حمایت از توافق صلح منامه و تل آویو خودداری کند. ضمن اینکه با توجه به شرایط سیاسی دونالد ترامپ در آستانه برگزاری انتخابات ریاست جمهوری و احتمال عدم راهیابی او به کاخ سفید برای بار دوم، سران بحرین و امارات از قمار روی ترامپ خودداری می کنند. اگر چه با این اقدام خود برای عادی سازی مناسبات و امضای توافقنامه صلح با اسرائیل یک برگ برنده جدی انتخاباتی را، هم به دونالد ترامپ و هم به بنیامین نتانیاهو تقدیم کردند. اینها علاوه بر آن است که هنوز برخی کشورهای حاشیه خلیج فارس مانند کویت و قطر و حتی عربستان سعودی تمایلی به توافق صلح و عادی سازی مناسبات دیپلماتیک با اسرائیل ندارند. البته شدت مخالفت های کویت و قطر بیشتر سعودی ها است. لذا محمد بن زاید و آل خلیفه سعی کردند با عدم حضور خود، تبعات منفی دیپلماتیک با کشورهای حاشیه خلیج فارس را به حداقل برسانند. چون به هر حال حضور رسمی محمد بن زاید به عنوان ولیعهد امارات متحده عربی و آل خلیفه به عنوان پادشاه بحرین و امضای سند توافق صلح با اسرائیل توسط شخص آنان حاوی پیام خاصی است که خود پادشاه بحرین و ولیعهد امارات بیش از هر کس دیگری بر این پیام واقف هستند. بنابراین بن زائد و آل خلیفه سعی کردند از قرار گرفتن در یک قاب تصویری مشترک با بنیامین نتانیاهو و دونالد ترامپ، آن هم در مراسم امضای توافق صلح که باید توسط شخص آنها صورت می گرفت، خودداری کنند.

طی یکی دو سال اخیر اخبار و اطلاعاتی مبنی بر تمایل امارات متحده عربی برای برقراری روابط دیپلماتیک با جمهوری اسلامی ایران مطرح شد. حال با اقدام شب گذشته ابوظبی در امضای توافقنامه صلح با تل آویو برای عادی سازی روابط می توان گفت که عملاً روابط ایران و امارات به محاق خواهد رفت؟

به هر حال تلاش امارات متحده عربی برای امضای سند توافق صلح با اسرائیل تبعات خاص دیپلماتیک خود را دارد که قطعاً یکی از این تبعات به افزایش گسل سیاسی با تهران باز می گردد. از طرف دیگر با باز شدن پای اسرائیل در امارات متحده عربی، تلاش‌های تل آویو و واشنگتن برای افزایش اختلافات میان ابوظبی و تهران بیشتر و بیشتر خواهد شد. البته با این وجود و پیرو مصاحبه پییشن خود با دیپلماسی ایرانی بر این باورم که چون امارات متحده عربی در واقع کشوری است که شامل هفت امیرنشین است و هر کدام از آنها دارای نگاه‌های سیاسی و دیپلماتیک خاص خود هستند لذا نمی توان گفت که روابط بین دو کشور به طور کلی به محاق خواهد رفت. به هر حال در طول این سال‌ها ثابت شده است که دوبی به نسبت ابوظبی گرایش بیشتری به برقراری روابط و حفظ مناسبات با ایران دارد. اتفاقاً در طول تحریم ها حتی همین تحریم های اخیر، دبی از طرق متعدد سعی داشته است به ایران در حوزه اقتصادی و به خصوص کنترل بازار ارز کمک کند. بنابراین اگرچه در ظاهر به نظر می‌رسد با خبر توافق امارات متحده عربی و اسرائیل برای عادی سازی روابط امکان دارد که ایران تمایلی به برقراری مناسباتش با امارات نداشته باشد، اما من بر این باورم که تهران نیز به امتیازات اقتصادی و تجاری امارات و نیز جایگاه ژئوپلیتیک، سیاسی و دیپلماتیک این کشور در پیشبرد برخی از اهداف و منافع خود نیازمند است. کما این که در سایه پاسخ به سوال قبلی شما عنوان داشتم که عملاً اختلافات جدی میان دبی با محمد بن زاید و ابوظبی برای توافق با اسرائیل به وجود آمده است. البته این را هم باید در نظر داشت که شاید اماراتی‌ها در یک نگاه هوشمندانه سیاسی و دیپلماتیک سعی خواهند کرد از تبدیل شدن کشورشان به زمینی برای تقابل اسرائیل و آمریکا با ایران خودداری کنند تا این کشور نیز مانند سوریه، لبنان و یا عراق به زمین سوخته تنش های طرفین بدل نشود. بنابراین در یک تقسیم وظایف احتمالا ابوظبی به دنبال پیگیری و تحقق اهداف و منافع واشنگتن و تل آویو است و شیخ نشین دوبی هم به دنبال گسترش مناسبات خود با تهران خواهد بود تا در سایه این تقسیم وظایف به یک موازنه دیپلماتیک دست پیدا کنند که همه طرفین به منافع نسبی برسند، نظیر عمان.

اما امارات خواهد توانست این برنامه پیچیده را عملیاتی کند؟

مهمترین پارامتر به رفتارهای تهران در منطقه باز می گردد. این مسئله می تواند موجب توفیق و یا عدم توفیق اماراتی در پیگیری و تحقق موازنه دیپلماتیک میان همه طرفین شود. چون به هر میزان که واکنش های ما در برابر برخی تحرکات، به خصوص در منطقه تنگه هرمز و خلیج فارس و در صدر اول جنگ یمن نوعی از اقدامات رادیکال را شامل شود، به تبع حساسیت های این دست اقدامات، ایالات متحده آمریکا، اسرائیل و خود کشورهای عربی حاشیه خلیج را به سمت تقابل جدی تر با تهران سوق می دهد. در آن صورت دیگر ابوظبی هم از پیگیری سیاست جامع خود باز خواهد ماند. به هر حال نباید فراموش کرد که اکنون شرایط بسیار حساسی بر منطقه حاکم است و هر گونه اقدامی از سوی ایران به ویژه در یمن می تواند تبعات بسیار جدی در بر داشته باشد. به ویژه که تنگه هرمز و خلیج فارس یکی از مهمترین آبراه های جهان در انتقال انرژی به دیگر کشورها محسوب می شوند. از این رو آینده و امنیت این منطقه برای بسیاری از کشورها، به خصوص واردکنندگان نفت بسیار مهم و حیاتی است. لذا کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس در کنار آمریکا و اسرائیل نمی‌توانند نسبت به امنیت این آبراه بی تفاوت باشد. اتفاقا ذیل همین پارامتر است که طی یک دو سال اخیر ایالات متحده آمریکا توانسته برخی از این بازیگران فرامنطقه ای را مجاب به حضور در ائتلاف نظامی و امنیتی مد نظر خود در تنگه هرمز کند. البته باید گفت که با افزایش حساسیت های امنیتی در منطقه تنگه هرمز و خلیج فارس و به تبع آن به خطر افتادن انتقال انرژی که شاهرگ حیاتی اقتصاد و معیشتی کشورهای عربی منطقه را شامل می‌شود، در کنار تبعات بسیار منفی و مخرب اقتصادی و تجاری تجاوز به یمن سبب شده است که شرایط برای کاهش تنش میان امارات متحده عربی و عربستان سعودی با جمهوری اسلامی ایران شکل گیرد. لذا اکنون ریاض و ابوظبی سعی دارند در صورت هرگونه درگیری میان تهران و واشنگتن، ایران از حمله به این کشورها خودداری کند.

همزمان با این تحولات و تلاش های کاخ سفید برای انزوای منطقه ای تهران ذیل تغییر موازنه امنیت به سود اسرائیل، دونالد ترامپ به طور مکرر مذاکره با ایران را مطرح می کند. پیرو این نکته  ترامپ، دیروز سه‌شنبه در جمع خبرنگاران در دفتر بیضی کاخ سفید مدعی شد که ایران در مدت زمان کوتاهی پس از انتخابات آمریکا در ماه نوامبر تلاش می‌کند تا به توافقی با ایالات متحده دست پیدا کند. این مواضع که بیشتر شبیه بلوف سیاسی است فقط جنبه انتخاباتی دارد؟

قطعا چنین است. چون همان گونه که من در مصاحبه پیشین با دیپلماسی ایرانی و در همین مصاحبه بر این نکته تاکید داشتم نقطه کانونی و اساسی تنش ایران و ایالات متحده آمریکا به امنیت اسرائیل باز می گردد. لذا تا زمانی که این مسئله و اقتضائات حل نشود توافقی بین ایران و آمریکا شکل نخواهد رفت و تا زمانی که این تضاد نگاه در تهران و واشنگتن وجود داشته باشد، کماکان تنش ها تداوم و حتی به مرور زمان افزایش پیدا خواهد کرد و به همان میزان هم تنش دو طرف میانجی ناپذیر می نمایاند. در همین راستا تمام تلاش های سیاسی و دیپلماتیک کاخ سفید در غرب آسیا علیه ایران تنها و تنها به منظور حفظ و تداوم امنیت اسرائیل است. چون واقعیت آن است که تنش ایران و آمریکا اکنون به یک نقطه ایدئولوژیک رسیده است. یعنی مسئله از تضاد منافع گذشته است. ما هیچ گونه اختلاف فرهنگی، تاریخی و یا درگیری بر سر یک منطقه مشترک نداریم. ایالات متحده آمریکا هزاران کیلومتر با ایران فاصله دارد، اما چیزی که تنش میان این دو کشور را به مدت چهل سال تداوم بخشیده و اکنون به یک نقطه بحرانی رسانده، مسئله تفاوت در ایدئولوژی و نگاه دو طرف است. اتفاقاً به واسطه همین مسئله است که تضاد منافع در مراحل بعدی تنش میان دو طرف شکل می گیرد. پس اگر تنش ایران و آمریکا به تضاد منافع بازمی‌گشت، کشورهایی مانند ژاپن و یا اخیرا سوئیس می‌توانستند در قالب میانجیگری، مذاکرات خود را برای نزدیک کردن این منافع به همدیگر شکل دهند. به عنوان مثال زمانی که پرونده هسته ای ایران به نقطه و کانون تنش ایران با غرب، به خصوص ایالات متحده آمریکا بدل شد، یک تضاد منافع شکل گرفت که با یک پروسه فشرده و دقیق دیپلماتیک و حصول برجام، بازی برد – بردی را به وجود آورد که در نهایت منافع طرفین را در پی داشت، اگر تنش امروز ایران و آمریکا در قالب همین مسئله بود، می‌توانستیم به میانجیگری امید داشته باشیم. اما سطح و شدت تنش دو طرف از این منافع عبور کرده است. اتفاقاً به واسطه همین مسائل است که تلاش هایی مانند برجام هم به بن بست رسید. پس زمانی که تهران و واشنگتن در یک تنش ایدئولوژیک و راهبردی ذیل پرونده اسرائیل قرار دارد و عملا تنش به جایی رسیده که پیروزی ایران یعنی شکست آمریکا و پیروزی آمریکا یعنی شکست ایران، به نظر می‌رسد که تنش به یک نقطه میانجی ناپذیر رسیده است. البته نمی‌توان به صورت قاطع چنین نظری داد و باید منتظر ماند و دید که تحولات در آینده چه سمت و سویی پیدا خواهد کرد؟ اما آن چه مشخص است در کوتاه مدت حداقل از طرف جمهوری اسلامی ایران تمایلی برای مذاکرات وجود ندارد، اگرچه تهران از این تلاش‌های دیپلماتیک برخی از کشورهای منطقه و فرامنطقه ای هم استقبال می کند.

در این میان برخی تفاوت هایی میان پیروزی بایدن و ترامپ قائلند؛ اگر چه بعد از دوران پساسردار عملا گزاره مذاکره تهران – واشنگتن به مراحل پیچیده تر و تقریبا به نقطه غیرممکن رسیده است. ارزیابی شما چیست؟

قطعاً بعد از ترور سردار سلیمانی تنش میان ایالات متحده آمریکا و جمهوری اسلامی ایران به یک نقطه تقریبا بدون بازگشت و دوران جدیدی رسیده که اساساً متفاوت از دوران قبل از ۱۳ دی ماه ۱۳۹۸ (ترور سردار) است. به همین واسطه است که قبلا هم اشاره کردم جمهوری اسلامی ایران تمایلی به مذاکره با آمریکا، حداقل با دولت دونالد ترامپ ندارد. بنابراین اکنون بعد از ترور سردار سلیمانی تنش ایران و ایالات متحده آمریکا تنها محدود به پرونده هسته‌ای ایران نیست، بلکه به طور گسترده تری همه فعالیت‌های ایران از برنامه هسته‌ای تا توان موشکی، نفوذ منطقه‌ای و مسایل دیگر را در بر می‌گیرد. اتفاقاً من معتقدم که همین شرایط در تنش ایران و ایالات متحده آمریکا کار را به جایی رسانده است که حتی اگر دونالد ترامپ در انتخابات پیش رو شکست بخورد و رقیب او این جو بایدن هم به پیروزی برسد، عملا بازگشت آمریکا به برجام یک آرزوی محال برای ایران باشد. اگر چه بایدن ادعای بازگشت به برجام را مطرح کرده است. چون ساختار سیاسی ایالات متحده آمریکا فارغ از اینکه چه جریانی قدرت را به دست گیرد، این باور را دارد که باید حل و فصل پرونده هسته ای ایران و نیز دیگر ابعاد فعالیت های تهران در مذاکرات آتی آمریکا در دستور کار باشد، حتی اگر جو بایدن رئیس جمهور آمریکا شود. اما نکته مهمتر آنجاست که به نظر می رسد جمهوری اسلامی ایران حتی اگر در دوره جو بایدن نیز وارد مذاکره شود، اعتقادی به مذاکره دو جانبه و مستقیم با آمریکایی‌ها ندارد چرا که جمهوری اسلامی بعد از ترور سردار سلیمانی معتقد است هر گونه مذاکره احتمالی با دولتی غیر از دونالد ترامپ هم، اولا باید در چارچوب مذاکرات ایران با دیگر اعضای برجام باشد و ثانیاً هرگونه مذاکره منوط به بازگشت آمریکا به برجام باید در دستور کار تهران قرار گیرد، غافل از اینکه آمریکا اکنون هم متفاوت از دوره باراک اوباما و جان کری است، حتی اگر بایدن رئیس جمهور امریکا شود.

ضمنا مادامی که نگاه تهران در خصوص سیاست منطقه‌ای تغییر پیدا نکند کماکان شرایط برای افزایش فشار وجود خواهد داشت. چرا که اساسا مسئله خروج دونالد ترامپ از برجام و اعمال تحریم ها به این دلیل بود که توافق هسته‌ای بستری جدی برای افزایش توان اقتصادی و تجاری ایران را شکل می دهد و این مسئله سبب می شود تا توان موشکی و دفاعی و نیز حمایت های منطقه از برخی گروه‌های همسو با ایران افزایش پیدا کند و این واقعیت به معنای تحت الشعاع قرار گرفتن امنیت اسرائیل بود. به عبارت دیگر اگر چه با حصول برجام خطر و تهدید موازنه اتمی تهران – تل آویو و نابود شدن اسرائیل با بمب هسته ای ایرانی از بین رفت، اما تهدید امنیتی اسرائیل با موشک های ایران و گروه های حامی تهران کماکان به قوت خود باقی ماند. همین مسئله بستری برای حمله به برجام از طرف آمریکا و اعمال تحریم ها شد. پس نوع نگاه منطقه ای ایران سبب شد تا برجام تحت‌الشعاع قرار گیرد. چون از نگاه آمریکا همه این مسائل به هم ارتباط دارند. یعنی پرونده هسته‌ای، نفوذ منطقه‌ای و توان موشکی ایران از هم منفک نیستند. لذا برای تغییر این شرایط ابتدا باید نوعی از عقلانیت سیاسی و خویشتنداری در حوزه نفوذ منطقه ای در سیاست کلان ایران جای گیرد و به تبع آن مسئله حمایت از آرمان فلسطین و دیگر کشورهای عربی برای نابودی تروریسم در یک نگاه جمعی و دیپلماسی عمومی در سایه همراهی و حمایت همه کشورهای منطقه مورد مداقه قرار بگیرد. یعنی این مهم در وهله اول باید از طریق خود کشورهای عربی، دوم اتحادیه عرب و سوم سازمان کنفرانس اسلامی که ایران هم جزء آن است، مورد پیگیری قرار گیرد. اینکه ایران بار تمام این مشکلات را به تنهایی به دوش کشد این تبعات را هم در پی دارد. لذا مادامی که این شرایط تغییر پیدا نکند، مسئله حفظ امنیت اسرائیل برای آمریکا و حتی اروپایی‌ها هم از اولویت جدی در برخورد با ایران قرار دارد.

نکته مهمی که به نظر لازم به ذکر است به اقتضائات جدید حوزه نفوذ ایران بعد از امضای توافقنامه صلح امارات و اسرائیل باز می گردد. به هر حال نفوذ ایران در کشورهایی مانند عراق، لبنان، سوریه، یمن حوزه نفوذ جدی منطقه ای را برای ایران در خاورمیانه شکل داده است که می تواند بعد از این دچار تغییر شود. در این رابطه میشل عون، رئیس جمهور لبنان در گفت‌وگوی ۲۶ مرداد/ ۱۶ آگوست با شبکه “BFMTV” فرانسه در واکنش به امضای توافق صلح میان اسرائیل و امارات اظهار کرده بود که امارات یک کشور مستقل است و حق دارد کاری را که دوست دارد انجام دهد. وی درباره عادی سازی روابط میان لبنان و اسرائیل نیز تأکید کرد که ما (لبنان) مشکلاتی داریم که باید حل و فصل شوند؛ قسمتی از خاک لبنان در اشغال اسرائیل است و مرزهای دریایی نیز باید ترسیم شوند. ذیل این مواضع رئیس جمهوری لبنان بود که برخی از کارشناسان احتمال نزدیکی مناسبات بیروت و تل‌آویو را مطرح کردند به خصوص که در جریان کمک‌رسانی به مردم این کشور بعد از انفجار بندر بیروت شاهد بودیم که اسرائیل نیز کمک های خود را به لبنان ارسال کرد. تحلیل شما پیرامون این نکته چیست؟

اولین نکته به نوع نگاه ما در رابطه با کلید واژه “حوزه نفوذ ایران در منطقه” باز می گردد که شامل عراق، لبنان، سوریه و یمن می شود. در این رابطه باید ببینیم که طرز تلقی ما و مسئولین از حوزه نفوذ چیست؟ اکنون اگر چه کشورهایی مانند عراق، یمن، بحرین، فلسطین، لبنان و سوریه به حوزه نفوذ ایران تحت عنوان محور مقاومت تبدیل شده، اما یقیناً این حوزه نفوذ بیشترین بار را بر کشور داشته است. چون ما در سایه تلاش ها و هزینه های خود آن چنان که باید نفوذ اقتصادی و تجاری کلانی در این کشورها نداریم. هر چند که بیشتر این کشورها جنگ زده هستند و چیزی برای عرضه ندارند. برای مثال در کشوری مانند عراق که اکنون بیشترین مناسبات تجاری را با ایران شکل داده، شرایط به گونه‌ای رقم خورده که با فشارهای تحریمی ایالات متحده آمریکا اکنون دولت مرکزی بغداد در دوراهی میان تهران و واشنگتن گرفتار شده است. در شرایطی که تا همین چند وقت اخیر ایران برای مبارزه با داعش در عراق هزینه‌های بسیار زیادی را صرف کرد. اما اکنون عراق برخی از بانک ها و شرکت های تجاری ما را تحریم کرده و بر واردات سیمان ایران تعرفه های ۴۰ درصد را تعیین کرده است. در همین راستا متاسفانه بعد از انفجار بندر بیروت که چالش های متعدد سیاسی، امنیتی و به خصوص اقتصادی و معیشتی که برای لبنان به وجود آورده این کشور هم اکنون با فشارهای گسترده‌ای روبه رو است. خصوصاً که در همین مدت کوتاه شاهد دوباره حضور امانوئل مکرون، رئیس جمهور فرانسه به منظور ایجاد تغییرات در ساختار سیاسی لبنان بودیم. یعنی در نگاه مشترک و کلان از سوی فرانسوی‌ها به نمایندگی از اتحادیه اروپا و همچنین ایالات متحده آمریکا، تلاش گسترده‌ای برای تحت الشعاع قرار دادن حزب الله در ساختار سیاسی کشور در دستور کار قرار دارد تا بتوانند نفوذ ایران را در لبنان به حداقل خود برسانند. در این شرایط یقیناً ما باید یک تجدید نظر در نگاه خود به این کشورها داشته باشیم، هرچند که من معتقدم باید نفوذ ما در این مناطق مهم و کلیدی خاورمیانه تداوم داشته باشد، ولی باید اولویت راهکار ما برای نفوذ در مناطقی مانند دریای مدیترانه و دریای سرخ بر افزایش روابط تجاری و اقتصادی جهانی ایران شکل بگیرد که البته در شرایط تحریمی کنونی ایران این مسئله قدری دشوار به نظر می‌رسد.


ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید